بلاگ علی کریم خانی

این بلاگ برای شما دوستان عزیز و به منظور ارائه مطالب درسی ساخته شده است امیدوارم مطالب آن راضی کننده باشد

بلاگ علی کریم خانی

این بلاگ برای شما دوستان عزیز و به منظور ارائه مطالب درسی ساخته شده است امیدوارم مطالب آن راضی کننده باشد

۲ مطلب با موضوع «دینی و محدویت» ثبت شده است

باسمه تعالی

 

زندگینامه حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)

 

فاطمه (علیها السلام) در نزد مسلمانان برترین و والامقام ترین بانوی جهان در تمام قرون و اعصار می‌باشد. این عقیده بر گرفته از مضامین احادیث نبوی است. این طایفه از احادیث، اگر چه از لحاظ لفظی دارای تفاوت هستند، اما دارای مضمونی واحد می‌باشند. در یکی از این گفتارها (که البته مورد اتفاق مسلمانان، اعم از شیعه و سنی است)، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرمایند: "فاطمه سرور زنان جهانیان است". اگر چه بنابر نص آیه شریفه قرآن، حضرت مریم برگزیده زنان جهانیان معرفی گردیده و در نزد مسلمانان دارای مقامی بلند و عفت و پاکدامنی مثال‌زدنی می‌باشد و از زنان برتر جهان معرفی گشته است، اما او برگزیده‌ی زنان عصر خویش بوده است. ولی علو مقام حضرت زهرا (علیها السلام) تنها محدود به عصر حیات آن بزرگوار نمی‌باشد و در تمامی اعصار جریان دارد. لذا است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کلامی دیگر صراحتاً فاطمه (علیها السلام) را سرور زنان اولین و آخرین ذکر می‌نمایند. اما نکته‌ای دیگر نیز در این دو حدیث نبوی و احادیث مشابه دریافت می‌شود و آن اینست که اگر فاطمه (علیها السلام) برترین بانوی جهانیان است و در بین زنان از هر جهت، کسی دارای مقامی والاتر از او نیست، پس شناخت سراسر زندگانی و تمامی لحظات حیات او، از ارزش فوق العاده برخوردار می‌باشد. چرا که آدمی با دقت و تأمل در آن می‌تواند به عالیترین رتبه‌های روحانی نائل گردد. از سوی دیگر با مراجعه به قرآن کریم درمی‌یابیم که آیات متعددی در بیان شأن و مقام حضرتش نازل گردیده است که از آن جمله می‌توان به آیه‌ی تطهیر، آیه مباهله، آیات آغازین سوره دهر، سوره کوثر، آیه اعطای حق ذی القربی و... اشاره نمود که خود تأکیدی بر مقام عمیق آن حضرت در نزد خداوند است. این آیات با تکیه بر توفیق الهی، در مقالات دیگر مورد بررسی قرار خواهد گرفت. ما در این قسمت به طور مختصر و با رعایت اختصار، به مطالعه شخصیت و زندگانی آن بزرگوار خواهیم پرداخت.

 

نام، القاب، کنیه‌ها

 نام مبارک آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) است و از برای ایشان القاب و صفات متعددی همچون زهرا، صدیقه، طاهره، مبارکه، بتول، راضیه، مرضیه، نیز ذکر شده است.

فاطمه، در لغت به معنی بریده شده و جدا شده می‌باشد و علت این نامگذاری بر طبق احادیث نبوی، آنست که: پیروان فاطمه (علیها السلام) به سبب او از آتش دوزخ بریده، جدا شده و برکنارند.

زهرا به معنای درخشنده است و از امام ششم، امام صادق (علیه السلام) روایت شده است که: "چون دخت پیامبر در محرابش می‌ایستاد (مشغول عبادت می‌شد)، نورش برای اهل آسمان می‌درخشید؛ همانطور که نور ستارگان برای اهل زمین می‌درخشد."

صدّیقه به معنی کسی است که به جز راستی چیزی از او صادر نمی شود. طاهره به معنای پاک و پاکیزه، مبارکه به معنای با خیر و برکت، بتول به معنای بریده و دور از ناپاکی، راضیه به معنای راضی به قضا و قدر الهی و مرضیه یعنی مورد رضایت الهی.(1)

کنیه‌های فاطمه (علیها السلام) نیز عبارتند از ام الحسین، ام الحسن، ام الائمه، ام ابیها و...

ام ابیها به معنای مادر پدر می‌باشد و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دخترش را با این وصف می‌ستود؛ این امر حکایت از آن دارد که فاطمه (علیها السلام) بسان مادری برای رسول خدا بوده است. تاریخ نیز گواه خوبی بر این معناست؛ چه هنگامی که فاطمه در خانه پدر حضور داشت و پس از وفات خدیجه (سلام الله علیها) غمخوار پدر و مایه پشت گرمی و آرامش رسول خدا بود و در این راه از هیچ اقدامی مضایقه نمی‌نمود، چه در جنگها که فاطمه بر جراحات پدر مرهم می‌گذاشت و چه در تمامی مواقف دیگر حیات رسول خدا.

 

مادر و پدر

همانگونه که می‌دانیم، نام پدر فاطمه (علیها السلام) محمد بن عبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که او رسول گرامی اسلام، خاتم پیامبران الهی و برترین مخلوق خداوند می‌باشد. مادر حضرتش خدیجه دختر خویلد، از زنان بزرگ و شریف قریش بوده است. او نخستین بانویی است که به اسلام گرویده است و پس از پذیرش اسلام، تمامی ثروت و دارایی خود را در خدمت به اسلام و مسلمانان مصرف نمود. خدیجه در دوران جاهلیت و دوران پیش از ظهور اسلام نیز به پاکدامنی مشهور بود؛ تا جایی که از او به طاهره (پاکیزه) یاد می‌شد و او را بزرگ زنان قریش می‌نامیدند.

 

ولادت

 فاطمه (علیها السلام) در سال پنجم پس از بعثت(2) و در روز 20 جمادی الثانی در مکه به دنیا آمد. چون به دنیا پانهاد، به قدرت الهی لب به سخن گشود و گفت: "شهادت می‌دهم که جز خدا، الهی نیست و پدرم رسول خدا و آقای پیامبران است و شوهرم سرور اوصیاء و فرزندانم (دو فرزندم) سرور نوادگان می‌باشند." اکثر مفسران شیعی و عده‌ای از مفسران بزرگ اهل تسنن نظیر فخر رازی، آیه آغازین سوره کوثر را به فاطمه (علیها السلام) تطبیق نموده‌اند و او را خیر کثیر و باعث بقا و گسترش نسل و ذریه پیامبر اکرم ذکر نموده‌اند. شایان ذکر است که آیه انتهایی این سوره نیز قرینه خوبی براین مدعاست که در آن خداوند به پیامبر خطاب می‌کند و می‌فرماید همانا دشمن تو ابتر و بدون نسل است.

 

مکارم اخلاق

 سراسر زندگانی صدیقه طاهره (علیها السلام)، مملو از مکارم اخلاق و رفتارهای نمونه و انسانی است. ما در این مجال جهت رعایت اختصار تنها به سه مورد اشاره می‌نماییم. اما دوباره تأکید می‌کنیم که این موارد، تنها بخش کوچکی از مکارم اخلاقی آن حضرت است.

1-   از جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منقول است که: مردی از اعراب مهاجر که فردی فقیر مستمند بود، پس از نماز عصر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) طلب کمک و مساعدت نمود. حضرت فرمود که من چیزی ندارم. سپس او را به خانه فاطمه (سلام الله علیها) که در کنار مسجد و در نزدیکی خانه رسول خدا قرار داشت، راهنمایی نمودند. آن شخص به همراه بلال (صحابی و مؤذن رسول خدا) به در خانه حضرت فاطمه (علیها السلام) آمد و بر اهل بیت رسول خدا سلام گفت و سپس عرض حال نمود. حضرت فاطمه (علیها السلام) با وجود اینکه سه روز بود خود و پدر و همسرش در نهایت گرسنگی به سر می‌بردند، چون از حال فقیر آگاه شد، گردن‌بندی را که فرزند حمزه، دختر عموی حضرت به ایشان هدیه داده بود و در نزد آن بزرگوار یادگاری ارزشمند محسوب می‌شد، از گردن باز نمود و به اعرابی فرمود: این را بگیر و بفروش؛ امید است که خداوند بهتر از آن را نصیب تو نماید. اعرابی گردن‌بند را گرفت و به نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بازگشت و شرح حال را گفت. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از شنیدن ماجرا، متأثر گشت و اشک از چشمان مبارکش فرو ریخت و به حال اعرابی دعا فرمود. عمار یاسر (از اصحاب پیامبر) برخاست و اجازه گرفت و در برابر اعطای غذا، لباس، مرکب و هزینه سفر به اعرابی، آن گردن‌بند را از او خریداری نمود. پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) از اعرابی پرسید: آیا راضی شدی؟ او در مقابل، اظهار شرمندگی و تشکر نمود. عمار گردن‌بند را در پارچه ای یمانی پیچیده و آنرا معطر نمود و به همراه غلامش به پیامبر هدیه داد. غلام به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و جریان را باز گفت. حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) غلام و گردن‌بند را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. غلام به خانه‌ی صدیقه اطهر آمد. زهرا (علیها السلام)، گردن‌بند را گرفت و غلام را در راه خدا آزاد نمود.

گویند غلام در این هنگام تبسم نمود. هنگامی که علت را جویا شدند، گفت: چه گردن‌بند با برکتی بود، گرسنه‌ای را سیر کرد و برهنه‌ای را پوشانید، پیاده‌ای را صاحب مرکب و فقیری را بی‌نیاز کرد و غلامی را آزاد نمود و سرانجام به نزد صاحب خویش بازگشت.

2-   رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در شب زفاف پیراهن نویی را برای دختر خویش تهیه نمود. فاطمه (علیها السلام) پیراهن وصله‌داری نیز داشت. سائلی بر در خانه حاضر شد و گفت: من از خاندان نبوت پیراهن کهنه می‌خواهم. حضرت زهرا (علیها السلام) خواست پیراهن وصله‌دار را مطابق خواست سائل به او بدهد که به یاد آیه شریفه "هرگز به نیکی دست نمی‌یابید مگر آنکه از آنچه دوست دارید انفاق نمایید"، افتاد. در این هنگام فاطمه (علیها السلام) پیراهن نو را در راه خدا انفاق نمود.

3-   امام حسن مجتبی در ضمن بیانی، عبادت فاطمه (علیها السلام)، توجه او به مردم و مقدم داشتن آنان بر خویشتن، در عالیترین ساعات راز و نیاز با پروردگار را این گونه توصیف می‌نمایند: "مادرم فاطمه را دیدم که در شب جمعه‌ای در محراب عبادت خویش ایستاده بود و تا صبحگاهان، پیوسته به رکوع و سجود می‌پرداخت. و شنیدم که بر مردان و زنان مؤمن دعا می‌کرد، آنان را نام می‌برد و بسیار برایشان دعا می‌نمود اما برای خویشتن هیچ دعایی نکرد. پس به او گفتم: ای مادر، چرا برای خویش همانگونه که برای غیر، دعا می‌نمودی، دعا نکردی؟ فاطمه (علیها السلام) گفت: پسرم ! اول همسایه و سپس خانه."

 

ازدواج و فرزندان آن حضرت

 صدیقه کبری خواستگاران فراوانی داشت. نقل است که عده‌ای از نامداران صحابه از او خواستگاری کردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها فرمود که اختیار فاطمه در دست خداست. بنا بر آنچه که انس بن مالک نقل نموده است، عده‌ای دیگر از میان نامداران مهاجرین، برای خواستگاری فاطمه (علیها السلام) به نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند و گفتند حاضریم برای این وصلت، مهر سنگینی را تقبل نماییم. رسول خدا همچنان مسأله را به نظر خداوند موکول می‌نمود تا سرانجام جبرئیل بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد و گفت: "ای محمد! خدا بر تو سلام می‌رساند و می‌فرماید فاطمه را به عقد علی درآور، خداوند علی را برای فاطمه و فاطمه را برای علی پسندیده است." امام علی (علیه السلام) نیز از خواستگاران فاطمه (علیها السلام) بود و حضرت رسول بنا بر آنچه که ذکر گردید، به امر الهی با این وصلت موافقت نمود. در روایات متعددی نقل گشته است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اگر علی نبود، فاطمه همتایی نداشت. بدین ترتیب بود که مقدمات زفاف فراهم شد. حضرت فاطمه (علیها السلام) با مهری اندک (بر خلاف رسوم جاهلی که مهر بزرگان بسیار بود) به خانه امام علی (علیه السلام) قدم گذارد.(3) ثمره این ازدواج مبارک، 5 فرزند به نامهای حسن، حسین، زینب، ام کلثوم و محسن (که در جریان وقایع پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سقط شد)، بود. امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) از امامان 12 گانه می‌باشند که در دامان چنین مادری تربیت یافته‌اند و 9 امام دیگر (به غیر از امام علی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام)) از ذریه امام حسین (علیه السلام) می‌باشند و بدین ترتیب و از طریق فاطمه (علیها السلام) به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) منتسب می‌گردند و از ذریه ایشان به شمار می‌روند.(4) و به خاطر منسوب بودن ائمه طاهرین (به غیر از امیر مؤمنان (علیه السلام)) به آن حضرت، فاطمه (علیها السلام) را "ام الائمه" (مادر امامان) گویند.

زینب (سلام الله علیها) که بزرگترین دختر فاطمه (علیها السلام) به شمار می‌آید، بانویی عابد و پاکدامن و عالم بود. او پس از واقعه عاشورا، و در امتداد حرکت امام حسین (علیه السلام)، آن چنان قیام حسینی را نیکو تبیین نمود، که پایه‌های حکومت فاسق اموی به لرزه افتاد و صدای اعتراض مردم نسبت به ظلم و جور یزید بارها و بارها بلند شد. تا جایی که حرکتهای گسترده‌ای بر ضد ظلم و ستم او سازمان گرفت. آنچه از جای جای تاریخ درباره عبادت زینب کبری (علیها السلام) بدست می‌آید، آنست که حتی در سخت‌ترین شرایط و طاقت‌فرساترین لحظات نیز راز و نیاز خویش با پروردگار خود را ترک ننمود و این عبادت و راز و نیاز او نیز ریشه در شناخت و معرفت او نسبت به ذات مقدس ربوبی داشت.

ام کلثوم نیز که در دامان چنین مادری پرورش یافته بود، بانویی جلیل القدر و خردمند و سخنور بود که او نیز پس از عاشورا به همراه زینب (سلام الله علیها) حضور داشت و نقشی عمده در آگاهی دادن به مردم ایفا نمود.

 

فاطمه (علیها السلام) در خانه

 فاطمه (علیها السلام) با آن همه فضیلت، همسری نیکو برای امیر مؤمنان بود. تا جایی که روایت شده هنگامی که علی (علیه السلام) به فاطمه (علیها السلام) می‌نگریست، غم و اندوهش زدوده می‌شد. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه حتی اموری را که می‌پنداشت امام علی (علیه السلام) قادر به تدارک آنها نیست، از او طلب نمی نمود. اگر بخواهیم هر چه بهتر رابطه زناشویی آن دو نور آسمان فضیلت را بررسی نماییم، نیکوست از امام علی (علیه السلام) بشنویم؛ چه آن هنگام که در ذیل خطبه‌ای به فاطمه (علیها السلام) با عنوان بهترین بانوی جهانیان مباهات می‌نماید و او را از افتخارات خویش بر می‌شمرد و یا آن هنگام که می‌فرماید: "بخدا سوگند که او را به خشم در نیاوردم و تا هنگامی که زنده بود، او را وادار به کاری که خوشش نیاید ننمودم؛ او نیز مرا به خشم نیاورد و نافرمانی هم ننمود."

 

مقام حضرت زهرا (علیها السلام) و جایگاه علمی ایشان

 فاطمه زهرا (علیها السلام) در نزد شیعیان اگر چه امام نیست، اما مقام و منزلت او در نزد خداوند و در بین مسلمانان به خصوص شیعیان، نه تنها کمتر از سایر ائمه نیست، بلکه آن حضرت همتای امیر المؤمنین و دارای منزلتی عظیم‌تر از سایر ائمه طاهرین (علیهم السلام) می‌باشد.

اگر بخواهیم مقام علمی فاطمه (علیها السلام) را درک کنیم و به گوشه‌ای از آن پی ببریم، شایسته است به گفتار او در خطبه فدکیه بنگریم؛ چه آنجا که استوارترین جملات را در توحید ذات اقدس ربوبی بر زبان جاری می‌کند، یا آن هنگام که معرفت و بینش خود را نسبت به رسول اکرم آشکار می‌سازد و یا در مجالی که در آن خطبه، امامت را شرح مختصری می‌دهد. جای جای این خطبه و احتجاجات این بانوی بزرگوار به قرآن کریم و بیان علت تشریع احکام، خود سندی محکم بر اقیانوس بی‌کران علم اوست که متصل به مجرای وحی است (قسمتی از این خطبه در فراز آخر مقاله خواهد آمد). از دیگر شواهدی که به آن وسیله می‌توان گوشه‌ای از علو مقام فاطمه (علیها السلام) را درک نمود، مراجعه زنان و یا حتی مردان مدینه در مسائل دینی و اعتقادی به آن بزرگوار می‌باشد که در فرازهای گوناگون تاریخ نقل شده است. همچنین استدلالهای عمیق فقهی فاطمه (علیها السلام) در جریان فدک (که مقداری از آن در ادامه ذکر خواهد گردید)، به روشنی بر احاطه فاطمه (علیها السلام) بر سراسر قرآن کریم و شرایع اسلامی دلالت می‌نماید.

 

مقام عصمت

 در بیان عصمت فاطمه (علیها السلام) و مصونیت او نه تنها از گناه و لغزش بلکه از سهو و خطا، استدلال به آیه تطهیر ما را بی‌نیاز می‌کند. ما در این قسمت جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، تنها اشاره می‌نماییم که عصمت فاطمه (علیها السلام) از لحاظ کیفیت و ادله اثبات همانند عصمت سایر ائمه و پیامبر است که در قسمت مربوطه در سایت بحث خواهد شد. 

 

بیان عظمت فاطمه از زبان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)

 رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، بارها و بارها فاطمه (علیها السلام) را ستود و از او تجلیل نمود. در مواقع بسیاری می‌فرمود: "پدرش به فدایش باد" و گاه خم می‌شد و دست او را می‌بوسید. به هنگام سفر از آخرین کسی که خداحافظی می‌نمود، فاطمه (علیها السلام) بود و به هنگام بازگشت به اولین محلی که وارد می‌شد، خانه او بود.

عامه محدثین و مسلمانان از هر مذهب و با هر عقیده‌ای، این کلام را نقل نموده‌اند که حضرت رسول می‌فرمود: "فاطمه پاره تن من است هر کس او را بیازارد مرا آزرده است." از طرفی دیگر، قرآن کریم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از هر سخنی که منشأ آن هوای نفسانی باشد، بدور دانسته و صراحتاً بیان می‌دارد که هر چه پیامبر می‌فرماید، سخن وحی است. پس می‌توان دریافت که این همه تجلیل و ستایش از فاطمه (علیها السلام)، علتی ماورای روابط عاطفی مابین پدر و فرزند دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز خود به این مطلب اشاره می‌فرمود. گاه در جواب خرده‌گیران، لب به سخن می‌گشود که خداوند مرا به این کار امر نموده و یا می‌فرمود: "من بوی بهشت را از او استشمام می‌کنم."

اما اگر از زوایای دیگر به بحث بنگریم و حدیث نبوی را در کنار آیات شریفه قرآن کریم قرار دهیم، مشاهده می‌نماییم قرآن کریم عقوبت کسانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اذیت نمایند، عذابی دردناک ذکر می‌کند. و یا می‌فرماید کسانی که خدا و رسول را اذیت نمایند، خدا آنان را در دنیا از رحمت خویش دور می‌دارد و برای آنان عذابی خوار کننده آماده می‌نماید. پس به نیکی مشخص می‌شود که رضا و خشنودی فاطمه (علیها السلام)، رضا و خشنودی خداوند است و غضب او نیز باعث غضب خداست. به بیانی دقیق‌تر، او مظهر رضا و غضب الهی است. چرا که نمی‌توان فرض نمود، شخصی عملی را انجام دهد و بدان وسیله فاطمه (علیها السلام) را بیازارد و موجب آزردگی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گردد و بدین سبب مستوجب عقوبت الهی شود، اما خداوند از آن شخص راضی و به عمل او خشنود باشد و در عین رضایت، او را مورد عقوبتی سنگین قرار دهد.

نکته‌ای دیگر که از قرار دادن این حدیث در کنار آیات قرآن کریم بدست می‌آید، آنست که رضای فاطمه (علیها السلام)، تنها در مسیر حق بدست می‌آید و غضب او فقط در انحراف از حق و عدول از اوامر الهی حاصل می‌شود و در این امر حتی ذره‌ای تمایلات نفسانی و یا انگیزه‌های احساسی مؤثر نیست. چرا که از مقام عدل الهی، بدور است شخصی را به خاطر غضب دیگری که برخواسته از تمایل نفسانی و یا عوامل احساسی مؤثر بر اراده اوست، عقوبت نماید.

 

فاطمه (علیها السلام) پس از پیامبر

 با وفات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، فاطمه (علیها السلام) غرق در سوگ و ماتم شد. از یک طرف نه تنها پدر او بلکه آخرین فرستاده خداوند و ممتازترین مخلوق او، از میان بندگان به سوی خداوند، بار سفر بسته بود. هم او که در وجود خویش برترین مکارم اخلاقی را جمع نموده و با وصف صاحب خلق عظیم، توسط خداوند ستوده شده بود. هم او که با وفاتش باب وحی تشریعی بسته شد؛ از طرفی دیگر حق وصی او غصب گشته بود. و بدین ترتیب دین از مجرای صحیح خود، در حال انحراف بود. فاطمه (علیها السلام) هیچگاه غم و اندوه خویش را در این زمینه کتمان نمی‌نمود. گاه بر مزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حاضر می‌شد و به سوگواری می‌پرداخت و گاه تربت شهیدان احد و مزار حمزه عموی پیامبر را برمی‌گزید و درد دل خویش را در آنجا بازگو می‌نمود. حتی آن هنگام که زنان مدینه علت غم و اندوه او را جویا شدند، در جواب آنان صراحتاً اعلام نمود که محزون فقدان رسول خدا و مغموم غصب حق وصی اوست.

هنوز چیزی از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نگذشته بود که سفارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ابلاغ فرمان الهی توسط ایشان در روز غدیر، مبنی بر نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان حاکم و ولی مسلمین پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، توسط عده ای نادیده گرفته شد و آنان در محلی به نام سقیفه جمع گشتند و از میان خود فردی را به عنوان حاکم برگزیدند و شروع به جمع‌آوری بیعت از سایرین برای او نمودند. به همین منظور بود که عده‌ای از مسلمانان به نشانه اعتراض به غصب حکومت و نادیده گرفتن فرمان الهی در نصب امام علی (علیه السلام) به عنوان ولی و حاکم اسلامی پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه فاطمه (علیها السلام) جمع گشتند. هنگامی که ابوبکر - منتخب سقیفه - که تنها توسط حاضرین در سقیفه انتخاب شده بود، از اجتماع آنان و عدم بیعت با وی مطلع شد؛ عمر را روانه خانه فاطمه (علیها السلام) نمود تا امام علی (علیه السلام) و سایرین را به زور برای بیعت در مسجد حاضر نماید. عمر نیز با عده‌ای به همراه پاره آتش، روانه خانه فاطمه (علیها السلام) شد. هنگامی که بر در خانه حاضر شد، فاطمه (علیها السلام) به پشت در آمد و علت حضور آنان را جویا شد. عمر علت را حاضر نمودن امام علی (علیه السلام) و دیگران در مسجد برای بیعت با ابوبکر عنوان نمود. فاطمه (علیها السلام) آنان را از این امر منع نمود و آنان را مورد توبیخ قرار داد. در نتیجه عده‌ای از همراهیان او متفرق گشتند. اما در این هنگام او که از عدم خروج معترضین آگاهی یافت، تهدید نمود در صورتی که امام علی (علیه السلام) و سایرین برای بیعت از خانه خارج نشوند، خانه را با اهلش به آتش خواهد کشید. و این در حالی بود که می‌دانست حضرت فاطمه (علیها السلام) در خانه حضور دارد. در این موقع عده‌ای از معترضین از خانه خارج شدند که مورد برخورد شدید عمر قرار گرفتند و شمشیر برخی از آنان نیز توسط او شکسته شد. اما همچنان امیر مومنان، فاطمه و کودکان آنان در خانه حضور داشتند. بدین ترتیب عمر دستور داد تا هیزم حاضر کنند و به وسیله هیزمهای گردآوری شده و پاره آتشی که با خود همراه داشت، درب خانه را به آتش کشیدند و به زور وارد خانه شدند و به همراه عده‌ای از همراهانش خانه را مورد تفتیش قرار داده و امام علی را به زور و با اکراه به سمت مسجد کشان کشان بردند. در حین این عمل، فاطمه (علیها السلام) بسیار صدمه دید و لطمات فراوانی را تحمل نمود اما باز از پا ننشست و بنا بر احساس وظیفه و تکلیف الهی خویش در دفاع از ولی زمان و امام خود به مسجد آمد. عمر و ابوبکر و همراهان آنان را در مسجد رسول خدا مورد خطاب قرار داد و آنان را از غضب الهی و نزول عذاب بر حذر داشت. اما آنان اعمال خویش را ادامه دادند.

 

فاطمه (علیها السلام) و فدک

از دیگر ستمهایی که پس از ارتحال پیامبر در حق فاطمه (علیها السلام) روا داشته شد، مسأله فدک بود. فدک قریه‌ای است که تا مدینه حدود 165 کیلومتر فاصله دارد و دارای چشمه جوشان و نخلهای فراوان خرماست و خطه‌ای حاصلخیز می‌باشد. این قریه متعلق به یهودیان بود و آن را بدون هیچ جنگی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشیدند؛ لذا مشمول اصطلاح انفال می‌گردد و بر طبق صریح قرآن، تنها اختصاص به خداوند و پیامبر اسلام دارد. پس از این جریان و با نزول آیه «و ات ذا القربی حقه»، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر طبق دستور الهی آن را به فاطمه (علیها السلام) بخشید. فاطمه (علیها السلام) و امیر مومنان (علیه السلام) در فدک عاملانی داشتند که در آبادانی آن می‌کوشیدند و پس از برداشت محصول، درآمد آن را برای فاطمه (علیها السلام) می‌فرستادند. فاطمه (علیها السلام) نیز ابتدا حقوق عاملان خویش را می‌پرداخت و سپس مابقی را در میان فقرا تقسیم می‌نمود؛ و این در حالی بود که وضع معیشت آن حضرت و امام علی (علیه السلام) در ساده‌ترین وضع به سر می‌برد. گاه آنان قوت روز خویش را هم در راه خدا انفاق می‌نمودند و در نتیجه گرسنه سر به بالین می‌نهادند. اما در عین حال فقرا را بر خویش مقدم می‌داشتند و در این عمل خویش، تنها خدا را منظور نظر قرار می‌دادند. (چنانچه در آیات آغازین سوره دهر آمده است). پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابابکر با منتسب نمودن حدیثی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این مضمون که ما انبیا از خویش ارثی باقی نمی‌گذاریم، ادعا نمود آنچه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) باقی مانده، متعلق به تمامی مسلمین است.

فاطمه در مقام دفاع از حق مسلم خویش دو گونه عمل نمود. ابتدا افرادی را به عنوان شاهد معرفی نمود که گواهی دهند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حیات خویش فدک را به او بخشیده است و در نتیجه فدک چیزی نبوده که به صورت ارث به او رسیده باشد. در مرحله بعد حضرت خطبه‌ای را در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایراد نمود که همانگونه که قبلاً نیز ذکر شد، حاوی مطالب عمیق در توحید و رسالت و امامت است. در این خطبه که در نهایت فصاحت و بلاغت ایراد گردیده است، بطلان ادعای ابابکر را ثابت نمود. فاطمه به ابوبکر خطاب نمود که چگونه خلاف کتاب خدا سخن می‌گویی؟! سپس حضرت به شواهدی از آیات قرآن اشاره نمود که در آنها سلیمان، وارث داود ذکر گردیده و یا زکریا از خداوند تقاضای فرزندی را می‌نماید که وارث او و وارث آل یعقوب باشد. از استدلال فاطمه (علیها السلام) به نیکی اثبات می‌گردد بر فرض که فدک در زمان حیات پیامبر به فاطمه (علیها السلام) بخشیده نشده باشد، پس از پیامبر به او به ارث می‌رسد و در این صورت باز هم مالک آن فاطمه است و ادعای اینکه پیامبران از خویش ارث باقی نمی‌گذارند، ادعایی است خلاف حقیقت، و نسبت دادن این کلام به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) امری است دروغ؛ چرا که محال است آن حضرت بر خلاف کلام الهی سخن بگوید و خداوند نیز بارها در قرآن کریم این امر را تایید نموده و بر آن تاکید کرده است. اما با تمام این وجود، همچنان غصب فدک ادامه یافت و به مالک حقیقی‌اش بازگردانده نشد.

باید توجه داشت صحت ادعای فاطمه (علیها السلام) چنان واضح و روشن بود و استدلالهای او آنچنان متین و استوار بیان گردید که دیگر برای کسی جای شک باقی نمی‌ماند و بسیاری از منکرین در درون خود به وضوح آن را پذیرفته بودند. دلیل این معنا، آنست که عمر خلیفه دوم هنگامی که فتوحات اسلامی گسترش یافت و نیاز دستگاه خلافت به در آمد حاصل از آن بر طرف گردید، فدک را به امیر مؤمنان (علیه السلام) و اولاد فاطمه (علیها السلام) باز گرداند. اما بار دیگر در زمان عثمان فدک غصب گردید.

 

بیماری فاطمه (علیها السلام) و عیادت از او

 سرانجام فاطمه بر اثر شدت ضربات و لطماتی که به او بر اثر هجوم به خانه‌اش و وقایع پس از آن وارد گشته بود، بیمار گشت و در بستر بیماری افتاد. گاه به زحمت از بستر برمی‌خاست و کارهای خانه را انجام می‌داد و گاه به سختی و با همراهی اطفال کوچکش، خود را کنار تربت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رساند و یا کنار مزار حمزه عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و دیگر شهدای احد حاضر می‌گشت و غم و اندوه خود را بازگو می‌نمود.

در همین ایام بود که روزی زنان مهاجر و انصار که از بیماری او آگاهی یافته بودند، جهت عیادت به دیدارش آمدند. فاطمه (علیها السلام) در این دیدار بار دیگر اعتراض و نارضایتی خویش را از اقدام گروهی که خلافت را به ناحق از آن خویش نموده بودند، اعلام نمود و از آنان و عده‌ای که در مقابل آن سکوت نموده بودند، به علت عدم انجام وظیفه الهی و نادیده گرفتن فرمان نبوی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) انتقاد کرد و نسبت به عواقب این اقدام و خروج اسلام از مجرای صحیح خود به آنان هشدار داد. همچنین برکاتی را که در اثر عمل به تکلیف الهی و اطاعت از جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از جانب خداوند بر آنان نائل خواهد شد، خاطر نشان نمود.

در چنین روزهایی بود که ابابکر و عمر به عیادت حضرت آمدند. هر چند در ابتدا فاطمه (علیها السلام) از آنان رویگردان بود و به آنان اذن عیادت نمی‌داد، اما سرانجام آنان بر بستر فاطمه (علیها السلام) حاضر گشتند. فاطمه (علیها السلام) در این هنگام، این کلام پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را که فرموده بود: "هر کس فاطمه را به غصب در آورد من را آزرده و هر که او را راضی نماید مرا راضی نموده"، به آنان یادآوری نمود. ابابکر و عمر نیز صدق این کلام و انتساب آن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را تأیید نمودند. سرانجام فاطمه (علیها السلام)، خدا و ملائکه را شاهد گرفت فرمود: "شما من را به غضب آوردید و هرگز من را راضی ننمودید؛ در نزد پیامبر، شکایت شما دو نفر را خواهم نمود."

 

وصیت

 در ایام بیماری، فاطمه (علیها السلام) روزی امام علی (علیه السلام) را فراخواند و آن حضرت را وصی خویش قرار داد و به آن حضرت وصیت نمود که پس از وفاتش، فاطمه (علیها السلام) را شبانه غسل دهد و شبانه کفن نماید و شبانه دفن کند و احدی از کسانی که در حق او ستم روا داشته‌اند، در مراسم تدفین و نماز خواندن بر جنازه او حاضر نباشند.

 

شهادت

 سرانجام روز سوم جمادی الثانی سال یازدهم هجری فرا رسید. فاطمه (علیها السلام) آب طلب نموده و بوسیله آن بدن مطهر خویش را شستشو داد و غسل نمود. سپس جامه‌ای نو پوشید و در بستر خوابید و پارچه‌ای سفید به روی خود کشید؛ چیزی نگذشت که دخت پیامبر، بر اثر حوادث ناشی از هجوم به خانه ایشان، دنیا را ترک نموده و به شهادت رسید؛ در حالیکه از عمر مبارکش بنا بر مشهور، 18 سال بیشتر نمی‌گذشت و بنا بر مشهور تنها 95 روز پس از رسول خدا در این دنیا زندگی نمود.

فاطمه (علیها السلام) در حالی از این دنیا سفر نمود که بنا بر گفته معتبرترین کتب در نزد اهل تسنن و همچنین برترین کتب شیعیان، از ابابکر و عمر خشمگین بود و در اواخر عمر هرگز با آنان سخن نگفت؛ و طبیعی است که دیگر حتی تأسف ابی‌بکر در هنگام مرگ از تعرض به خانه فاطمه (علیها السلام) سودی نخواهد بخشید.

 

تغسیل و تدفین

 مردم مدینه پس از آگاهی از شهادت فاطمه (علیها السلام)، در اطراف خانه آن بزرگوار جمع گشتند و منتظر تشییع و تدفین فاطمه (علیها السلام) بودند؛ اما اعلام شد که تدفین فاطمه (علیها السلام) به تأخیر افتاده است. لذا مردم پراکنده شدند. هنگامی که شب فرا رسید و چشمان مردم به خواب رفت، امام علی (علیه السلام) بنا بر وصیت فاطمه (علیها السلام) و بدور از حضور افراد، به غسل بدن مطهر و رنج دیده همسر خویش پرداخت و سپس او را کفن نمود. هنگامی که از غسل دادن او فارغ شد، به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) (در حالی که در زمان شهادت مادر هر دو کودک بودند.) امر فرمود: تا عده‌ای از صحابه راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که البته مورد رضایت فاطمه (علیها السلام) بودند، خبر نمایند تا در مراسم تدفین آن بزرگوار شرکت کنند. (و اینان از 7 نفر تجاوز نمی‌کرده‌اند). پس از حضور آنان، امیر مؤمنان بر فاطمه (علیها السلام) نماز گزارد و سپس در میان حزن و اندوه کودکان خردسالش که مخفیانه در فراق مادر جوان خویش گریه می‌نمودند، به تدفین فاطمه (علیها السلام) پرداخت. هنگامی که تدفین فاطمه (علیها السلام) به پایان رسید، رو به سمت مزار رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:

"سلام بر تو ای رسول خدا، از جانب من و از دخترت؛ آن دختری که بر تو و در کنار تو آرمیده است و در زمانی اندک به تو ملحق شده. ای رسول خدا، صبر و شکیبایی‌ام از فراق حبیبه‌ات کم شده، خودداریم در فراق او از بین رفت... ما از خداییم و بسوی او باز می‌گردیم... به زودی دخترت، تو را خبر دهد که چه سان امتت فراهم گردیدند و بر او ستم ورزیدند. سرگذشت را از او بپرس و گزارش را از او بخواه که دیری نگذشته و یاد تو فراموش نگشته..."

امروزه پس از گذشت سالیان متمادی همچنان مزار سرور بانوان جهان مخفی است و کسی از محل آن آگاه نیست. مسلمانان و بخصوص شیعیان در انتظار ظهور امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بزرگترین منجی الهی و یازدهمین فرزند از نسل فاطمه (علیها السلام) در میان ائمه می‌باشند تا او مزار مخفی شده مادر خویش را بر جهانیان آشکار سازد و به ظلم و بی عدالتی در سراسر گیتی، پایان دهد.

 

سخنان فاطمه

 از فاطمه (علیها السلام) سخنان فراوانی بر جای مانده، که پاره‌ای از آنان مستقیماً از او نقل شده است و به نیکی می‌توان گوشه‌ای از علو مقام و ژرفای علم و معرفت او را در این کلمات دریافت و پاره‌ای دیگر نیز بواسطه او، از وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت گشته است که به نوبه خود بیانگر ارتباط نزدیک او با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و عمق درک و فهم فاطمه (علیها السلام) می‌باشد. در این مجال، جهت رعایت اختصار تنها به دو مورد از کلماتی که مستقیماً از فاطمه (علیها السلام) نقل شده اشاره می‌نماییم:

1-      قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام): "من اصعد الی الله خالص عبادته، اهبط الله عزوجل الیه افضل مصلحته"

فاطمه زهرا (سلام الله علیها) فرمود: "هر کس عبادت خالص خود را به سوی پروردگار بالا بفرستد، خداوند برترین مصلحت خود را به سوی او می‌فرستد."

2-   قال مولاتنا فاطمة الزهرا (علیها السلام) فی قسم من خطبة الفدکیة: "فجعل الله الایمان تطهیراً لکم من الشرک، و الصلوه تنزیها لکم عن الکبر، و الزکاه تزکیه للنفس و نماًء فی الرزق، و الصیام تثبیتاً للإ خلاص، و الحج تشییداً للدین، و العدل تنسیقاً للقلوب، و طاعتنا نظاماً للملة، و اما متنا اماناً من الفرقه، و الجهاد عزا للإسلام، و الصبر معونة علی استیجاب الأجر، و الأمر بالمعروف مصلحة للعامه، و بر الوالدین وقایه من السخط، وصلة الأرحام منماة للعدد، و القصاص حصناً للدماء، و الوفاء بالندر تعریضاً للمغفره، و توفیة المکائیل و الموازین تغییراً للبخس، و النهی عن شرب الخمر تنزیهاً عن الرجس، و اجتناب القذف حجاباً عن اللعنة، و ترک السرقة ایجاباً للعفة، و حرم الله الشرک اخلاصاً له بالربوبیه، فاتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون و اطیعو الله فیما امرکم به و نهاکم عنه فانه" انما یخشی الله من عباده العلماء."

فاطمه زهرا (علیها السلام) در قسمتی از خطبه فدکیه می‌فرمایند: "پس خداوند ایمان را موجب پاکی شما از شرک، نماز را موجب تنزیه و پاکی شما از (آلودگی) تکبر، زکات را باعث تزکیه و طهارت روح و روان و رشد و فزونی در روزی، روزه را موجب پایداری اخلاص، حج را باعث استواری دین، دادگری و عدل را موجب انسجام و تقویت دلها، اطاعت و پیروی از ما را باعث نظم و آسایش ملت، رهبری و پیشوایی ما را موجب امان از جدایی و تفرقه، جهاد را موجب عزت و شکوه اسلام، صبر و پایداری را کمکی بر استحقاق و شایستگی پاداش، امر به معروف را به مصلحت عامه مردم، نیکی به پدر و مادر را سپری از خشم پروردگار، پیوند و پیوستگی با ارحام و خویشاوندان را موجب کثرت جمعیت، قصاص را موجب جلوگیری از خونریزیها، وفا به نذر را موجب قرار گرفتن در معرض آمرزش، پرهیز از کم فروشی را موجب عدم زیان و ورشکستگی، نهی از آشامیدن شراب را به خاطر پاک بودن از پلیدی، دوری جستن از قذف (تهمت ناروای جنسی) را انگیزه‌ای برای جلوگیری از لعن و نفرین، پرهیز از دزدی را موجب حفظ عفت و پاکدامنی قرار داد و خداوند شرک ورزیدن نسبت به خود را از آن جهت حرام فرمود که بندگان در بندگی خود نسبت به ربوبیت او اخلاص پیشه کنند، پس "از خداوند بدان گونه که شایسته است پرهیز داشته باشید و تقوا پیشه کنید و جز درحال مسلمانی از دنیا نروید." و خدا را در آنچه که شما را بدان امر می‌کند و آنچه که نهی می‌کند فرمان برداری کنید. زیرا "تنها بندگان دانا از خداوند خوف و ترس دارند."

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۴۷
علی کریم خانی

ریشه ­های سیاسیِ واقعه عاشورا

نگاهی به عواملِ سیاسی و حکومتی مؤثر بر رخداد عاشورا

محمدعلی موحدی (محقق و پژوهشگر علوم اسلامی) 

مطالعه و درنگ در رخداد عظیم عاشورا، همواره این پرسش را فراروی محققان می­گشاید که چگونه پس از گذشت کمتر از پنجاه سال از وفات پیامبر، گروهی از مسلمین، با امام خویش پیکار کردند و عزیزترین عزیزان پیامبرشان را میان دو نهر آب، تشنه ­لبان سر بُریدند، و اقامه صلات شکر کردند. به راستی چه گذشت بر «امت وسط» اسلامی، و چگونه شد معادله باشکوه «کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنَّاس» که چنین مصیبت عظمایی دامنِ عقوبتشان را گرفت؟ آیا آنانی که با حسین بن علی علیهماالسلام قتال کردند، از سفارش­های اکید قرآن مبنی بر «مودت» با نزدیکانِ پیامبر بی‌خبر بودند؟آیا ایشان صدای رسای نبوی را که می­فرمود: «اُذَکِّرکُم الله فی اهل بیتی» و آن را سه بار تکرار می­کرد، نشنیده بودند؟ آیا شنیده بودند و فراموش کرده بودند؟ یا اینکه شنیده بودند و با آگاهی کامل به پیکار سرور جوانان بهشت شتافتند؟!

متنِ حاضر می­کوشد تا با بررسی سیره­ خلفای ثلاث، و معاویه به حد بضاعت خود به ریشه های سیاسی، حکومتی عاشورا بپردازد، و به نوعی به پرسش­های مذکور پاسخ دهد.

 

شکی نیست که هر واقعه مهم و تأثیر‌آفرین تاریخی، ریشه­ در عواملِ مختلفی دارد که در گذشته واقع شده است. بی‌گمان جامعه مدنیِ اسلام در سال 61 هجری، یک­روزه مستعد بزرگترین مصیبت عالم نشد. رخداد عاشورا ثمره سال­ها انحراف انحراف­گران و تزویر منافقان بوده است. لعن­های مکرر زیارت عاشورا به بنیان­گذاران این واقعه عظیم، هم نشانگر بنیان‌های تاریخی آن است، و هم به نوعی ما را به شناخت بهتر این عوامل و بنیان ها دعوت می­نماید:

  • فلعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت...
  • و ابرء الی الله و الی رسوله ممن اسس اساس ذلک و بنی علیه بنیانه ...

ریشه ­­های عاشورا در حقیقت از مدت­ها پیش از وفات پیامبر قابل ردیابی است. همان­گونه که یزید، فاجعه کربلا را در برابر رخداد بدر قلمداد کرد و گفت: «این اتفاق در برابر بدر، ای کاش اجدادم بودند و می­دیدند که چگونه انتقام بدر را ستاندم.» پاره ­ای از نقل­ها نشان ­میدهد حضرت سیدالشهداء و حضرت زینب، به نوعی جریان سقیفه را به عنوان عامل مؤثر و بنیادین رخداد عاشورا تلقی فرموده­ اند:

  • سیدالشهدا در لحظات آخرِ پیکارشان هنگامی که تیری به سینه یا قلب ایشان اصابت کرد فرمودند:  "سم الله و بالله و على ملة رسول الله " و رفع رأسه إلى السماء و قال : إلهی إنک تعلم أنهم یقتلون رجل الیس على وجه الأرض ابن نبی غیره، ثم أخذ السهم فأخرجه من قفاه فانبعث الدمک المیزاب، فوضع یده على الجرح فلما امتلأت رمى به إلى السماء، فما رجع من ذلک الدم قطرة، و ما عرفت الحمرة فی السماء حتى  رمى الحسین علیه السلام بدمه إلى السماء، ثم وضع یده ثانیا فلما امتلأت لطخبها رأسه و لحیته، و قال : هکذا أکون حتى ألقى جدی رسول الله و أنا مخضوب بدمی و أقول : یا رسول الله قتلنی فلان و فلان ثم ضعف عن القتال فوقف ، ...
  • حضرت زینب پس از شهادت امام فرمودند: «... و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء، بأبی من عسکره فی یوم الاثنین نهبا...» سید بن طاووس همین مطلب را با این عبارات نقل کرده است: «...و هذا حسین محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء، بابى من أضحى عسکره  فی یوم الاثنین نهبا...»

همانطور که ملاحظه می­شود، در روایت نخست، حضرت سیدالشهدا علیه­السلام در آخرین لحظات پیکار با دشمنان، خطاب به حضرت رسول عرض می­کند که آن دو نفر ­_ ابوبکر و عمر _ (6) مرا کشتند. و حضرت زینب نیز، پس از شهادت آن حضرت خطاب به رسول خدا عرضه می­دارد: پدرم فدای آن­که روز دوشنبه لشکرش را به غارت بردند. و شکی نیست که عاشورا روز جمعه یا شنبه بوده است. و نیز شکی نیست که سقیفه روز دوشنبه ساعاتی پس از وفات پیامبر رخداد داده است.  

«سقیفه» در واقع نقطه عطفی در تغییر در روش حکومت و اداره جامعه اسلامی است که بازگشت بسیاری از انحرافات پس از وفات پیامبر به این جریان منتهی می­شود. و بسیار شایسته است که ریشه­ های عاشورا از جریان سقیفه پی­گرفته شود.

 

یزید به عنوان یک‌سوی معادله عاشورا که خلافت او مهم‌ترین سهم را در عوامل سیاسی اثرگذار بر رخداد عاشورا دارد. پی‌گیری ریشه های خلافت یزید، در واقع ریشه‌شناسی سیاسی واقعه عاشورا است. لذا عوامل سیاسی و حکومتی مؤثر در وقوع عاشورا، عواملی هستند که به طور مستقیم بر خلافت یزید أثر داشته است. این عوامل معمولا مبتنی بر دستورات حکومتی و حقوق اختصاصی خلفا بوده است. البته موانع بسیاری در راه تحقق برخی از خواسته­ های حکومتی وجود داشته که با راه­ها و روش­های مختلفی سرانجام دستگاه خلافت به بخش مهمی از خواسته ­های خود دست ­یافت. این عوامل را می‌توان در سه فاز مختلف مورد بررسی قرار داد:

  • فاز اول: واگذاری امیریِ لشگر شام به یزید بن ابی ­سفیان و واگذاری ولایت شام به معاویه (زمان حکومت شیخین)
  • فاز دوم: ابقای معاویه در شام و انتشار بنی امیه در تمام نقاط بلاد اسلامی (زمان حکومت خلیفه سوم)
  • فاز سوم: انتصاب و تحکیم ولایت‌عهدی یزید (زمان حکومت معاویه)

فاز اول:

ابوسفیان اگر چه در جریان مخالفتِ با غدیر با دستگاه خلافت هم­داستان بود، اما وی برای بازگرداندن قدرت از دست‌رفته­ جاهلی همواره طمع نشان می­داد. وی در روزهای نخست پس از وفات پیامبر، با هوشیاری حضرت امیر، نتوانست نقشه شوم اضمحلال درونی اسلام را به نتیجه برساند و به ناچار با تطمیع دستگاه خلافت راضی شد.

پیامبر ابوسفیان را برای انجام کاری به بیرون از مدینه فرستاده بود، هنگامی که به مدینه باز می­گشت در راه به کسی که از مدینه آمد برخورد. پرسید: آیا محمد مُرد؟ آن مرد گفت: آری. پرسید: جانشین او که شد؟ گفت: ابوبکر. ابوسفیان پرسید: فماذا فعل المستضعفان علی و العباس؟ یعنی: علی و عباس آن دو مستضعف چه واکنشی از خود نشان­دادند؟ آن مرد گفت: خانه نشین هستند. ابو سفیان گفت: به خدا سوگند، اگر برای ایشان زنده بمانم، پایشان را بر فراز بلندی رسانم. سپس ابوسفیان افزود: من گرد و غباری می­بینم که جز خون آن را فرو نخواهد نشاند.

 بنا بر روایت تاریخ طبری، ابوسفیان پیش آمد در حالی که می­گفت: «ای فرزندانِ عبدمناف، ابوبکر را به کارهای شما چه کار؟! علی و عباس آن دو ستمدیده و خوارگشته کجایند؟ سپس، به نزد حضرت علی آمد و گفت: ای ابالحسن، دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم. علی خودداری نمود و قبول نکرد و فرمود: اگر چهل نفر مردان باعزم داشتم، مقابله می‌کردم ولی یاور ندارم.

 ابوسفیان پس از نومید شدن از حضرت امیر، با تطمیع پسر خطاب، راضی به بیعتِ با ابوبکر شد. ابوبکر بنا به پیشنهاد عمر آن­چه از زکات بیت المال که در دست ابوسفیان بود به خودش واگذار کرد. هم­چنین فرزندِ ابوسفیان، یزید بن ابی­سفیان را به عنوانِ امیریِ لشگری که به سوی شام می­رفت، منصوب کرد. و این امر نخستین حضور تأثیرآفرین بنی­امیه و استیلای ایشان بر شام بود. این استیلا تا نیمه قرن دوم هجری همچنان باقی ماند.

پس از آن که پسرِ بزرگتر ابوسفیان یعنی یزید بن ابی سفیان، در شام از دنیا رفت، هنوز ابو سفیان زنده بود و خلیفه دوم با آن که در دورانِ اوجِ قدرت خود به سر می­برد، بر همان پیمان خود با ابوسفیان باقی بود و معاویه را به عنوانِ والی شام برگزید. و وی را کسرایِ عرب می­خواند. این انتصاب، آغازی بر ولایت بیش از 40 سالِ او بر شام بود.

مهم ترین و اثرگذارترین اقدام سیاسیِ اثر گذارِ خلیفه دوم در وقوع عاشورا، پس از انتصابِ وی بر شامات و قدرت بخشیدن بر وی، سخنی است که او در خصوصِ ولایت شام برای دوران پس از خلافتِ خود گفته است. وی در سخنی بسیار تأمل برانگیز و بی‌سابقه، به لزوم بقای معاویه بر شام تأکید کرد و دستور داد که باید معاویه بر شام باقی بماند. این نخستین بار و آخرین باری است که یک خلیفه، در حالی که جانشینِ پس از خود را به طور متعیّن نصب نکرده است، در خصوصِ ولایت یک سرزمینِ بزرگ چنین تأکید می­کند. عمر بر خلاف مرام خود که معمولا والیانش را پس از گذشت مدتی عزل میکرد، معاویه را نه تنها معزول نداشت بلکه بر بقای او تاکید نمود.

فاز دوم:

اگر چه شورای شش نفره طوری طراحی شد که عبدالرحمان بن عوف در آن به خلافت برسد، اما فداکاریِ نافرجام و ندامت­بارِ  او سبب شد که ردای خلافت را عثمان بن عفان که رابطه خویشاوندیِ سببی با او داشت، در تن کند. عبدالرحمان بن عوف که از معدود مهاجرانِ حاضر در سقیفه و از شتاب کنندگان در بیعت با نخستین خلیفه و از هم­پیمانان و رفیقان دیرین و باوفایِ دستگاه خلافت بود، شخصیت محوریِ شورای شش نفره قلمداد می­شد. خلیفه مقتول وصیت کرده بود که اگر کار شورا و نظرِ خبرگان حاضر در آن، سه به سه به تساوی کشیده شد، رأی گروهی که عبدالرحمان بن عوف در آن حاضر است، نافذ و معتبر است. هم چنین وی گفته بود که اگر پسر عوف، دستانش را به عنوانِ بیعت با خود به هم رساند، از او تبعیت کنید و او خلیفه مسلمین است! اما عبدالرحمان که از هواداریِ زبیر به حضرت امیر و نیز از شایستگی آن امام بر تصدی خلافت از نگاه مردم آگاهی داشت، در اقدامی فداکارانه، خود و پسر عمویش سعد بن ابی وقاص را از خلافت منع کرد به شرط آن که انتخابِ خلیفه به جای رأی‌گیری، با نظر او صورت پذیرد. اگر چه حضرت امیر با این پیشنهاد مخالفت فرمود، اما به سبب رأی غالبِ شورا این پیشنهاد تصویب شد، و عبدالرحمان برای آن که متهم به خلافت ­خواهیِ رفیق دیرین و خویشاوندِ سببی خود یعنی عثمان بن عفان نشود، نخست رو به حضرت امیر کرد و ایشان را برای خلافت برگزید. اما عبدالرحمان برای سپردنِ خلافت به حضرت امیر شرطی را تعیین کرد که به یقین می­دانست، امیرمؤمنان آن شرط را  به هیچ قیمتی نخواهد پذیرفت. وی عمل به سیره خلفای اول و دوم را شرط اعطای خلافت به حضرت قلمداد کرد، و حضرت آن را نپذیرفتند. عبدالرحمان که با تدبیر خود حضرت امیر را از دایره کاندیداهای خلافت بیرون کرده بود، رو به عثمان نمود، و عثمان با پذیرش شرط عبدالرحمان برای سالهایی طولانی خلیفه مسلمین گردید.

عثمان که خود عضوی از بنی‌امیه بود، بنا بر وصیت خلیفه پیشین معاویه را بر شام ابقا کرد. وی به پیش­نهادِ پیرِ امویان ابوسفیان، بنی‌امیه را بر بیشتر شهرهای مهمِ اسلامی استیلا بخشید و پست­های مهم حکومتی را بدیشان واگذار کرد. ابوالفرج اصفهانی می­نویسد: «ابوسفیان به عثمان گفت: یا عثمان! امرِ خلافت، امری دنیوی و غیر معنوی است، و ملک و حکومت، همان ملک و حکومت جاهلیت است. (کنایه از این که رسالتی الهی در کار نبوده است) پس حال که چنین است، بنی امیه را در تمام سرزمین­های تحت حکومتت، چونان میخ استوار گردان.

عثمان این توصیه را به خوبی رنگِ تحقق بخشید به طوری که وقتی ابوسفیان در دوران خلافتِ خلیفه سوم بر سر قبر حمزه سیدالشهداء رفت با پای خود قبر حمزه سیدِ شهدای احد را لگد کرد و ­گفت: «ای ابا عماره (ای حمزه) آنچه که  دیروز بخاطرش ما را با شمشیر زدی، امروز بدست جوانانِ ماست در حالی که با آن بازی می­کنند.»

استیلای همه جانبه بنی‌امیه بر کران تا کران بلاد اسلامی، و گسترشِ اسلامِ اموی به جای اسلام نبوی، بعده‌ها معاویه را برای نیلِ به مهم­ترین مقصدش یعنی اخذ بیعت برای ولایت‌عهدی یزید بسیار کمک ­کرد. معاویه در دوران خلافتِ خلیفه سوم، در شام بسیار قدرتمند شد. نبودِ نظارت بر عملکرد او و در اختیار داشتن بیت‌المال مسلمین، و نفوذ فرهنگِ انحرافی در شامات، سبب شد تا شام به سرکردگیِ معاویه بتواند در برابر حضرت امیرالمؤمنین، خلیفه مسلمین قد عَلَم کند و جریان اصلاحی آن حضرت را ناتمام سازد.

فاز سوم:

معاویه در زمان حیاتش در یک اقدام بی‌سابقه برای پسرش یزید که رسماً شراب می­نوشید و با بوزینگان و سگان خو گرفته بود، اقدام به اخذ بیعت نمود. در این مسیر موانع فراوانی بر سرِ راه او قرار داشت. افرادی را که با این سیاست مخالف بودند، منطقا به چهار دسته­ متفاوت قابل تقسیم­ اند:

  • مخالفانی که اهل سازش بودند. (دسته اول)
  • مخالفانی که اهل سازش نبودند. (که این دسته خود به 2 دسته تقسیم می­شود):
  • مخالفانی که طرفدار حضرت امیر بودند (دسته دوم)
  • مخالفانی که طرفدار حضرت امیر نبودند. (این دسته نیز به دو دسته تقسیم می­شود):
  • قدرت­ طلبانِ اموی (دسته سوم)
  • قدرت­ طلبانِ غیراموی(دسته چهارم)

نحوه­ برخورد معاویه با دسته اول، روش تطمیع بود. وی نسبت به سه دسته دیگر، سیاستِ ترور را مدنظر قرار داد. تبعید و حبس نیز راه­های دیگری برای مقابله با این سه گروه مخالف بود.

دسته­ اول: سازش­گران

  1. عبدالله بن عمر: صد هزار درهم از معاویه گرفت و سکوت کرد. وی پس از جریان کربلا رسماً با یزید بیعت هم کرد.
  2. منذر بن زبیر: صد هزار درهم گرفت و اقناع شد، ولی با این حال انتقادهای خود را نیز بیان کرد. طبری در تاریخ، هم به دریافت رشوه و هم به انتقادهای او نسبت به خلافت یزید تصریح کرده است. وی یزید را می­گسار می­دانست و میگفت که او در حال مستی نماز می­گزارد.

دسته­ دوم: اهل بیت و یاران مخلص ایشان

 این گروه که مهم‌ترین و سرسخت‌ترین مخالفانِ معاویه و سیاست­های او بودند، مدت­ها پیش از اظهارِ ولایت‌عهدیِ یزید از میان برداشته شدند. با وجود این افراد معاویه نمی­توانست این ولایت‌عهدی را تثبیت نماید. عمرو بن الحمق الخُزاعی که از قاتلان خلیفه سوم و از یاران مخلص امیرالمؤمنین علیه السلام، و فرمانده قبیله خُزاعه در صفین و از رؤسای شرطه الخمیس حضرت در کوفه بود، و هم چنین حُجر بن عَدیّ که از مجتهدان و بزرگان کوفه و از یاران مخلص حضرت امیر بود، توسط معاویه و عمّال او به شهادت رسیدند. میثم تمار از این دسته محبوس شد. سرآمد این گروه، حضرت امام مجتبی بود که توسطِ جعده و به تحریص معاویه مسموم شد و به شهادت رسید. معاویه برای به شهادت رساندنِ امام مجتبی دو دلیلِ عمده داشت:

  1. طبق مفاد صلح­نامه، خلافت باید پس از معاویه به امام مجتبی می­رسید، پس در نتیجه با زنده بودنِ امام مجتبی ولایت‌عهدیِ یزید بی‌معنا بود.

  2. اهل حجاز و مدینه با وجود امام حسن راضی به بیعت با یزید نمی­شدند. احنف بن قیس از مشاوران تأثیر گذار بر معاویه، به او گفت: «إن اهل الحجاز و أهل العراق لا یرضون بهذا و لا یبعایعون لیزید ما کان الحسن حیّا.»

بنابراین معاویه هیچ راهی در برابر خود نمی­دید، مگر این­که آن حضرت را از میان بردارَد. زمخشری می­گوید: «جعل معاویه لجعده بنت الاشعث، إمراه الحسن مائه ألف حتی سمته.» و مسعودی همین مطلب را با تفصیل بیشتری نقل می­کند و علاوه بر صدهزار درهم، وعده ازدواج با یزید را نیز در آن متذکر می­شود. ابن قتیبه و زمخشری تصریح می­کنند که معاویه با شنیدنِ خبرِ شهادت امام حسن مجتبی به شدت خوشحال شد و سجده شکر به جا آورد: «أظهر فرحاً و سروراً، حتی سجد و سجد من کان معه.» و این دومین باری بود که خبرِ شهادت یک امامِ معصوم، با سجده شُکرِ فرد یا افرادی از امت اسلامی همراه میشد. ابوالفرج اصفهانی از اندیشمندان برجسته و مورد اعتماد اهل تسنن با سند صحیح نقل کرده است که همسرِ پیامبر که در فتنه جمل در برابر حضرت امیر ایستاده بود، با شنیدنِ خبرِ شهادتِ آن حضرت سجده شکر به جا آورد. این سجده‌های شکر که برای نخستین بار توسط یک فرد و سپس توسط گروهی معدود صورت پذیرفت، مقدمه‌ای است برای آن نمازِ شُکری که جماعتی از امت پیامبر به شکرانه قتل و غارت و هتکِ عزیزانِ پیامبر در کربلا به پاداشتند.

دسته­ سوم: قدرت‌طلبان اموی

  1. سعید بن عثمان فرزند خلیفه سوم: مردم مدینه بر این باور بودند که پس از معاویه، او خلیفه خواهد بود. هم چنین او نزد بنی‌امیه نیز از جایگاه ویژه­ای برخوردار بود و با وجود او هرگز نوبت به یزید نمی­رسید. سعید در خصوص خلافت یزید صراحتاً با معاویه مخالفت کرد وی رسماً خود را محق به خلافت و افضل و اولی از یزید بر می‌شمرد. لذا معاویه چاره­ای جز از میان برداشتن او نداشت. اما ترورِ او در مدینه موافقِ مصلحت نبود. در نتیجه معاویه تصمیم گرفت به بهانه ولایتِ خراسان به نوعی او را از مدینه تبعید کند. پس او را والی خراسان قرار داد. این کار علاوه بر آن که سعید را از میانِ طرفدارانش جدا می­ساخت، حسنِ ظنِ معاویه را نیز به او نشان می­داد. سرانجام آن­گاه که سعید به خراسان رفت، از جانب حکومت معاویه غلامان و اطرافیان وی را تحریک کردند که سعید را به قتل برسانند؛ سپس به جهت اخفای راز ترور او، به آن غلامان دستور داده شد تا یکدیگر را بکشند و این اتفاق هم افتاد و کسی دیگر از آنان باقی نماند!
  2. زیاد بن ابیه: وی نیز در نامه ­ای مخالفت خود با یزید را به معاویه متذکر شد و اظهار داشت که شرابخوار و بوزینه‌باز و سگ‌باز و اهل طربی چون یزید را مردم به عنوان خلیفه نخواهند پذیرفت. پس از این سخنان، معاویه به شدت از او به خشم آمد و هفته ­ای نگذشت که زخمی در دست او به وجود آمد که به مرگ او انجامید.

دسته­ چهارم: قدرت‌طلبان غیراموی که رابطه ­شان با اهل بیت خوب نبود 

  1. سعد بن ابی ­وقاص: وی که در جریان ترور پیامبر پس از غدیر خم دست داشت و نیز در شورای شش نفره عثمان حاضر بود، جایگاهی برای خود مد نظر داشت که آن جایگاه سبب شده بود که چندان به معاویه اعتنا نکند. با این وصف، میزانِ اعتبار امثالِ یزید در نگاهِ سعد بن ابی وقاص کاملا روشن می­شود. معاویه سعد را مانعی بر سر راهِ اعمالِ سیاست­های خود می­دید. چرا که وی گاه‌به‌گاه با بدعت­های معاویه مخالفت می­کرد. فی‌المثل وی حضرت امیر را سب و لعن نمی­کرد که این امر بر معاویه دشوار بود. سنن ترمذی و سایر منابع مهم اهل تسنن نقل کرده­اند که وقتی معاویه وارد مدینه شد، سعد نیز چون بسیاری از شخصیت­ها به دیدن او رفت و مشغول گفت­وگو شدند تا جایی که معاویه به او گفت: تو چرا ابوتراب را لعن نمی­کنی؟ و سعد در پاسخ گفت: فضائلی درباره علی از پیامبر شنیدم که تا آنها در ذهنم هست، هرگز چنین کاری نمیکنم. معاویه از پاسخ سعد عصبانی شد و مجلس را با نارحتی ترک کرد. بدیهی است با وجود چنین شخصی معاویه نمی­توانست نقشه ولایت‌عهدی یزید را به خوبی به ثمر بنشاند. بنابراین وی را با سم به قتل رسانید.
  2. عایشه: مخالفت وی با ولایت‌عهدی یزید را شیعه و سنّی نقل کرده­اند. طبق نقل اهل تسنن، معاویه به دیدار عایشه رفت و خلافت یزید را قضائی از قضاهای الهی برشمرد که مردم در آن حق اظهار نظر ندارند. عایشه به معاویه گفت: از خدا بترس. کدام عهد و پیمان؟ به جای بزرگان تصمیم نگیر و در مورد ایشان تعجیل نکن.در منابع شیعی نیز مخالفت عایشه با معاویه مطرح شده است. بنا به نقل کتاب صراط مستقیم، عایشه از معاویه پرسید: آیا خلفای پیش از تو برای فرزندانشان بیعت گرفتند؟ معاویه گفت: نه! و سپس عایشه از او پرسید: پس تو در این کار به چه کسی اقتدا کردی؟ و در این هنگام معاویه خجالت زده شد. پس از آن عایشه تصمیم گرفت به دیدار معاویه رود که معاویه با کندن چاهی در مسیر او، وی را به قتل رسانید.
  3. عبدالرحمن بن ابی ­بکر: وی که در دوره­ جاهلیت، عبدالعزی خوانده می­شد و با اسلام بسیار سرِ ناسازگاری داشت، نسبت به ولایت‌عهدی یزید مخالفت فراوان نشان داد. در ابتدا معاویه برای او صد هزار درهم فرستاد که او قبول نکرد و گفت: دینم را به دنیایم نمی­فروشم! ابن عبدالبر اندلسی در «الاستیعاب»، از کتب معتبر رجالی اهل تسنن می­نویسد که چند روز پس از امتناع عبدالرحمن از دریافت پولی که معاویه برای او فرستاده بود، عبدالرحمن مُرد! ابن اثیر می­گوید: وقتی که مروان خبر ولایت‌عهدی یزید را به مردم مدینه داد، عبدالرحمن صراحتاً معاویه و مروان را کذاب برشمرد، و گفت که شما تصمیم دارید خلافت را به پادشاهی مبدل کنید. مروان دستور داد او را بگیرند، لذا جهت حفظ جان خود به خانه عایشه پناهنده شد. طبری در تاریخ می­نویسد که معاویه به عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند قطعاً تصمیم گرفتم که تو را بکشم! و بعد از این سخن مدتی نگذشت که عبدالرحمن مُرد.
  4. عبدالرحمن بن خالد: وی فرزندِ خالد بن ولید و از بزرگ­ترین پرچمداران معاویه در صفین بود. ابن عبدالبر اندلسی می­گوید که وقتی معاویه از مردم شام نظرشان را درباره خلافت پس از او پرسید، همگی متفق القول گفتند: «ما عبدالرحمن بن خالد را به جانشینی شما انتخاب می­کنیم.» این نظر برای معاویه سخت گران تمام شد. اما آن را مخفی داشت تا عبدالرحمن بن خالد، بیمار شد. معاویه به طبیب یهودیِ خود که برای معالجه­ عبدالرحمن فرستاده بود، دستور داد تا سمی کشنده در داروی او بریزد. ابن عساکر می­نویسد آن طبیب (ابن اَثال) این کار را به ازای معاف شدن از پرداخت مالیات و عوارضی که از غیر مسلمین دریافت می­شد، انجام داد. ابن عبدالبر در ادامه می­نویسد که مهاجر برادر عبدالرحمن پس از کشته شدن برادرش مخفیانه وارد شام شد و به همراه غلامش آن طبیب را کشت و این مطلب از موارد مشهور میان اصحاب تاریخ و رجال است. معاویه نیز او را گرفت و به زندان افکند، و تا معاویه زنده بود او در حبس بود.

و این گونه بود که معاویه با ترور افراد متعددی، راه را برای خلافت یزید هموار کرد. و یزید فرزندِ خلفِ او با واقعه کربلا اهدافِ سلف خود را جامه عمل پوشانید. لذا خلفای ثلاث و معاویه، هر یک به قدر خود در رخداد عاشورا سهیم بوده‌اند.  

 

پانوشت:

  1. قرآن کریم مودت به نزدیکان پیامبر را، به عنوان اجر رسالت پیامبر از مسلمین اینگونه درخواست کرده است: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی»
  2. بنا به نقلِ صحیح مسلم، از معتبرترین کتب حدیثی اهل تسنن، پیامبر در روز غدیر این مطلب را سه بار تکرار کردند.
  3. مقتل الحسین (علیه السلام) للخوارزمی 2 : 34، اللهوف : 172 مختصراً، البحار 45 : 53، العوالم 17 : 295
  4. بحار 59:45
  5. اللهوف : 180، مثیرالأحزان : 77 و 84، البحار 45 : 58، العوالم 17 : 303
  6. روشن نیست که حضرت خود شخصا به جای نام ابوبکر و عمر، فلان و فلان گفته است، یا اینکه در مقام نقل اینگونه گزارش شده است. والله اعلم
  7. فی العقد الفرید 3 : 62، و أبوبکر الجوهری فی سقیفته بروایة ابن أبی الحدید 3 : 120
  8. تاریخ طبری ج2، ص 449
  9.  العقد الفرید 63:3
  10. تاریخ طبری 1827:1، چاپ اروپا
  11. نثر الدر، للآبی، ج1 ص 123
  12. همان ص 113
  13.  اگر چه رابطه عبدالرحمان بن عوف و خلیفه سوم رابطه‌ای خوب و استوار بود، اما پس از عام الرعاف کدورتی شدید و اختلافی بزرگ میان این دو واقع شد که کار را به جدایی افکند و عبدالرحمان در حالی که از عثمان غضبناک بود، در دوران خلافت او جان سپرد.
  14. الأغانی 355:6، تاریخ دمشق، ابن عساکر، 409:6
  15. شرح النهج 4 : 51
  16. تاریخ طبری ج4 ص 366 :إنّه قد اجازنی بمأئه الف، و لا یمنعنی ما صنع بی أن اخبرکم خبرة، و الله إنه لیشرب الخمر و الله إنه لیسکر حتی یدع الصلاة.
  17. تاریخ الخلفا ، ابن قتیبه دینوری، ج1 ص 191
  18. ربیع الابرار، 4/ 208-209
  19. مسعودی، مروج الذهب، 713:1
  20. الامامه و السیاسه، 196:1، ربیع الابرار: 186:4
  21. مقاتل الطالبین، ابوالفرج الاصفهانی ج1 ص 16
  22. وفیات الاعیان 389:5
  23. تاریخ یعقوبی: 237:2
  24. تاریخ یعقوبی:235:2، سیراعلام النبلا، 496:3، تاریخ مدینه دمشق، 203:19
  25. ر.ک: المحلی ابن حزم، و بحارالانوار مجلسی
  26. سنن ترمذی: 301:5، شرح مسلم: 175:15، فتح الباری: 60:7، السنن الکبری للنسائی: 107:5، الإصابه: 468:4، اُسدالغابه: 24:4
  27. مقاتل الطالبین ص 80، شرح نهج البلاغه:49:16
  28. تاریخ الخلفا، ابن قتیبه دینوری، ج1 ص 158
  29. الصراط المستقیم، علی بن یونس عاملی، 45:3
  30. الکامل فی التاریخ، 506:3، وقایع سال 56
  31. تاریخ طبری، 226:4
  32. تاریخ مدینه دمشق: 215:16.
  33. الاستیعاب، 830:2
  34. تاریخ مدینه دمشق: 215:16
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۴۶
علی کریم خانی