ریشه های سیاسی عاشورا
ریشه های سیاسیِ واقعه عاشورا
نگاهی به عواملِ سیاسی و حکومتی مؤثر بر رخداد عاشورا
محمدعلی موحدی (محقق و پژوهشگر علوم اسلامی)
مطالعه و درنگ در رخداد عظیم عاشورا، همواره این پرسش را فراروی محققان میگشاید که چگونه پس از گذشت کمتر از پنجاه سال از وفات پیامبر، گروهی از مسلمین، با امام خویش پیکار کردند و عزیزترین عزیزان پیامبرشان را میان دو نهر آب، تشنه لبان سر بُریدند، و اقامه صلات شکر کردند. به راستی چه گذشت بر «امت وسط» اسلامی، و چگونه شد معادله باشکوه «کُنتُم خَیرَ أُمَّةٍ أُخرِجَت لِلنَّاس» که چنین مصیبت عظمایی دامنِ عقوبتشان را گرفت؟ آیا آنانی که با حسین بن علی علیهماالسلام قتال کردند، از سفارشهای اکید قرآن مبنی بر «مودت» با نزدیکانِ پیامبر بیخبر بودند؟آیا ایشان صدای رسای نبوی را که میفرمود: «اُذَکِّرکُم الله فی اهل بیتی» و آن را سه بار تکرار میکرد، نشنیده بودند؟ آیا شنیده بودند و فراموش کرده بودند؟ یا اینکه شنیده بودند و با آگاهی کامل به پیکار سرور جوانان بهشت شتافتند؟!
متنِ حاضر میکوشد تا با بررسی سیره خلفای ثلاث، و معاویه به حد بضاعت خود به ریشه های سیاسی، حکومتی عاشورا بپردازد، و به نوعی به پرسشهای مذکور پاسخ دهد.
شکی نیست که هر واقعه مهم و تأثیرآفرین تاریخی، ریشه در عواملِ مختلفی دارد که در گذشته واقع شده است. بیگمان جامعه مدنیِ اسلام در سال 61 هجری، یکروزه مستعد بزرگترین مصیبت عالم نشد. رخداد عاشورا ثمره سالها انحراف انحرافگران و تزویر منافقان بوده است. لعنهای مکرر زیارت عاشورا به بنیانگذاران این واقعه عظیم، هم نشانگر بنیانهای تاریخی آن است، و هم به نوعی ما را به شناخت بهتر این عوامل و بنیان ها دعوت مینماید:
- فلعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت...
- و ابرء الی الله و الی رسوله ممن اسس اساس ذلک و بنی علیه بنیانه ...
ریشه های عاشورا در حقیقت از مدتها پیش از وفات پیامبر قابل ردیابی است. همانگونه که یزید، فاجعه کربلا را در برابر رخداد بدر قلمداد کرد و گفت: «این اتفاق در برابر بدر، ای کاش اجدادم بودند و میدیدند که چگونه انتقام بدر را ستاندم.» پاره ای از نقلها نشان میدهد حضرت سیدالشهداء و حضرت زینب، به نوعی جریان سقیفه را به عنوان عامل مؤثر و بنیادین رخداد عاشورا تلقی فرموده اند:
- سیدالشهدا در لحظات آخرِ پیکارشان هنگامی که تیری به سینه یا قلب ایشان اصابت کرد فرمودند: "سم الله و بالله و على ملة رسول الله " و رفع رأسه إلى السماء و قال : إلهی إنک تعلم أنهم یقتلون رجل الیس على وجه الأرض ابن نبی غیره، ثم أخذ السهم فأخرجه من قفاه فانبعث الدمک المیزاب، فوضع یده على الجرح فلما امتلأت رمى به إلى السماء، فما رجع من ذلک الدم قطرة، و ما عرفت الحمرة فی السماء حتى رمى الحسین علیه السلام بدمه إلى السماء، ثم وضع یده ثانیا فلما امتلأت لطخبها رأسه و لحیته، و قال : هکذا أکون حتى ألقى جدی رسول الله و أنا مخضوب بدمی و أقول : یا رسول الله قتلنی فلان و فلان ثم ضعف عن القتال فوقف ، ...
- حضرت زینب پس از شهادت امام فرمودند: «... و هذا حسین مجزوز الرأس من القفا، مسلوب العمامة و الرداء، بأبی من عسکره فی یوم الاثنین نهبا...» سید بن طاووس همین مطلب را با این عبارات نقل کرده است: «...و هذا حسین محزوز الرأس من القفا مسلوب العمامة و الرداء، بابى من أضحى عسکره فی یوم الاثنین نهبا...»
همانطور که ملاحظه میشود، در روایت نخست، حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در آخرین لحظات پیکار با دشمنان، خطاب به حضرت رسول عرض میکند که آن دو نفر _ ابوبکر و عمر _ (6) مرا کشتند. و حضرت زینب نیز، پس از شهادت آن حضرت خطاب به رسول خدا عرضه میدارد: پدرم فدای آنکه روز دوشنبه لشکرش را به غارت بردند. و شکی نیست که عاشورا روز جمعه یا شنبه بوده است. و نیز شکی نیست که سقیفه روز دوشنبه ساعاتی پس از وفات پیامبر رخداد داده است.
«سقیفه» در واقع نقطه عطفی در تغییر در روش حکومت و اداره جامعه اسلامی است که بازگشت بسیاری از انحرافات پس از وفات پیامبر به این جریان منتهی میشود. و بسیار شایسته است که ریشه های عاشورا از جریان سقیفه پیگرفته شود.
یزید به عنوان یکسوی معادله عاشورا که خلافت او مهمترین سهم را در عوامل سیاسی اثرگذار بر رخداد عاشورا دارد. پیگیری ریشه های خلافت یزید، در واقع ریشهشناسی سیاسی واقعه عاشورا است. لذا عوامل سیاسی و حکومتی مؤثر در وقوع عاشورا، عواملی هستند که به طور مستقیم بر خلافت یزید أثر داشته است. این عوامل معمولا مبتنی بر دستورات حکومتی و حقوق اختصاصی خلفا بوده است. البته موانع بسیاری در راه تحقق برخی از خواسته های حکومتی وجود داشته که با راهها و روشهای مختلفی سرانجام دستگاه خلافت به بخش مهمی از خواسته های خود دست یافت. این عوامل را میتوان در سه فاز مختلف مورد بررسی قرار داد:
- فاز اول: واگذاری امیریِ لشگر شام به یزید بن ابی سفیان و واگذاری ولایت شام به معاویه (زمان حکومت شیخین)
- فاز دوم: ابقای معاویه در شام و انتشار بنی امیه در تمام نقاط بلاد اسلامی (زمان حکومت خلیفه سوم)
- فاز سوم: انتصاب و تحکیم ولایتعهدی یزید (زمان حکومت معاویه)
فاز اول:
ابوسفیان اگر چه در جریان مخالفتِ با غدیر با دستگاه خلافت همداستان بود، اما وی برای بازگرداندن قدرت از دسترفته جاهلی همواره طمع نشان میداد. وی در روزهای نخست پس از وفات پیامبر، با هوشیاری حضرت امیر، نتوانست نقشه شوم اضمحلال درونی اسلام را به نتیجه برساند و به ناچار با تطمیع دستگاه خلافت راضی شد.
پیامبر ابوسفیان را برای انجام کاری به بیرون از مدینه فرستاده بود، هنگامی که به مدینه باز میگشت در راه به کسی که از مدینه آمد برخورد. پرسید: آیا محمد مُرد؟ آن مرد گفت: آری. پرسید: جانشین او که شد؟ گفت: ابوبکر. ابوسفیان پرسید: فماذا فعل المستضعفان علی و العباس؟ یعنی: علی و عباس آن دو مستضعف چه واکنشی از خود نشاندادند؟ آن مرد گفت: خانه نشین هستند. ابو سفیان گفت: به خدا سوگند، اگر برای ایشان زنده بمانم، پایشان را بر فراز بلندی رسانم. سپس ابوسفیان افزود: من گرد و غباری میبینم که جز خون آن را فرو نخواهد نشاند.
بنا بر روایت تاریخ طبری، ابوسفیان پیش آمد در حالی که میگفت: «ای فرزندانِ عبدمناف، ابوبکر را به کارهای شما چه کار؟! علی و عباس آن دو ستمدیده و خوارگشته کجایند؟ سپس، به نزد حضرت علی آمد و گفت: ای ابالحسن، دستت را بگشا تا با تو بیعت کنم. علی خودداری نمود و قبول نکرد و فرمود: اگر چهل نفر مردان باعزم داشتم، مقابله میکردم ولی یاور ندارم.
ابوسفیان پس از نومید شدن از حضرت امیر، با تطمیع پسر خطاب، راضی به بیعتِ با ابوبکر شد. ابوبکر بنا به پیشنهاد عمر آنچه از زکات بیت المال که در دست ابوسفیان بود به خودش واگذار کرد. همچنین فرزندِ ابوسفیان، یزید بن ابیسفیان را به عنوانِ امیریِ لشگری که به سوی شام میرفت، منصوب کرد. و این امر نخستین حضور تأثیرآفرین بنیامیه و استیلای ایشان بر شام بود. این استیلا تا نیمه قرن دوم هجری همچنان باقی ماند.
پس از آن که پسرِ بزرگتر ابوسفیان یعنی یزید بن ابی سفیان، در شام از دنیا رفت، هنوز ابو سفیان زنده بود و خلیفه دوم با آن که در دورانِ اوجِ قدرت خود به سر میبرد، بر همان پیمان خود با ابوسفیان باقی بود و معاویه را به عنوانِ والی شام برگزید. و وی را کسرایِ عرب میخواند. این انتصاب، آغازی بر ولایت بیش از 40 سالِ او بر شام بود.
مهم ترین و اثرگذارترین اقدام سیاسیِ اثر گذارِ خلیفه دوم در وقوع عاشورا، پس از انتصابِ وی بر شامات و قدرت بخشیدن بر وی، سخنی است که او در خصوصِ ولایت شام برای دوران پس از خلافتِ خود گفته است. وی در سخنی بسیار تأمل برانگیز و بیسابقه، به لزوم بقای معاویه بر شام تأکید کرد و دستور داد که باید معاویه بر شام باقی بماند. این نخستین بار و آخرین باری است که یک خلیفه، در حالی که جانشینِ پس از خود را به طور متعیّن نصب نکرده است، در خصوصِ ولایت یک سرزمینِ بزرگ چنین تأکید میکند. عمر بر خلاف مرام خود که معمولا والیانش را پس از گذشت مدتی عزل میکرد، معاویه را نه تنها معزول نداشت بلکه بر بقای او تاکید نمود.
فاز دوم:
اگر چه شورای شش نفره طوری طراحی شد که عبدالرحمان بن عوف در آن به خلافت برسد، اما فداکاریِ نافرجام و ندامتبارِ او سبب شد که ردای خلافت را عثمان بن عفان که رابطه خویشاوندیِ سببی با او داشت، در تن کند. عبدالرحمان بن عوف که از معدود مهاجرانِ حاضر در سقیفه و از شتاب کنندگان در بیعت با نخستین خلیفه و از همپیمانان و رفیقان دیرین و باوفایِ دستگاه خلافت بود، شخصیت محوریِ شورای شش نفره قلمداد میشد. خلیفه مقتول وصیت کرده بود که اگر کار شورا و نظرِ خبرگان حاضر در آن، سه به سه به تساوی کشیده شد، رأی گروهی که عبدالرحمان بن عوف در آن حاضر است، نافذ و معتبر است. هم چنین وی گفته بود که اگر پسر عوف، دستانش را به عنوانِ بیعت با خود به هم رساند، از او تبعیت کنید و او خلیفه مسلمین است! اما عبدالرحمان که از هواداریِ زبیر به حضرت امیر و نیز از شایستگی آن امام بر تصدی خلافت از نگاه مردم آگاهی داشت، در اقدامی فداکارانه، خود و پسر عمویش سعد بن ابی وقاص را از خلافت منع کرد به شرط آن که انتخابِ خلیفه به جای رأیگیری، با نظر او صورت پذیرد. اگر چه حضرت امیر با این پیشنهاد مخالفت فرمود، اما به سبب رأی غالبِ شورا این پیشنهاد تصویب شد، و عبدالرحمان برای آن که متهم به خلافت خواهیِ رفیق دیرین و خویشاوندِ سببی خود یعنی عثمان بن عفان نشود، نخست رو به حضرت امیر کرد و ایشان را برای خلافت برگزید. اما عبدالرحمان برای سپردنِ خلافت به حضرت امیر شرطی را تعیین کرد که به یقین میدانست، امیرمؤمنان آن شرط را به هیچ قیمتی نخواهد پذیرفت. وی عمل به سیره خلفای اول و دوم را شرط اعطای خلافت به حضرت قلمداد کرد، و حضرت آن را نپذیرفتند. عبدالرحمان که با تدبیر خود حضرت امیر را از دایره کاندیداهای خلافت بیرون کرده بود، رو به عثمان نمود، و عثمان با پذیرش شرط عبدالرحمان برای سالهایی طولانی خلیفه مسلمین گردید.
عثمان که خود عضوی از بنیامیه بود، بنا بر وصیت خلیفه پیشین معاویه را بر شام ابقا کرد. وی به پیشنهادِ پیرِ امویان ابوسفیان، بنیامیه را بر بیشتر شهرهای مهمِ اسلامی استیلا بخشید و پستهای مهم حکومتی را بدیشان واگذار کرد. ابوالفرج اصفهانی مینویسد: «ابوسفیان به عثمان گفت: یا عثمان! امرِ خلافت، امری دنیوی و غیر معنوی است، و ملک و حکومت، همان ملک و حکومت جاهلیت است. (کنایه از این که رسالتی الهی در کار نبوده است) پس حال که چنین است، بنی امیه را در تمام سرزمینهای تحت حکومتت، چونان میخ استوار گردان.
عثمان این توصیه را به خوبی رنگِ تحقق بخشید به طوری که وقتی ابوسفیان در دوران خلافتِ خلیفه سوم بر سر قبر حمزه سیدالشهداء رفت با پای خود قبر حمزه سیدِ شهدای احد را لگد کرد و گفت: «ای ابا عماره (ای حمزه) آنچه که دیروز بخاطرش ما را با شمشیر زدی، امروز بدست جوانانِ ماست در حالی که با آن بازی میکنند.»
استیلای همه جانبه بنیامیه بر کران تا کران بلاد اسلامی، و گسترشِ اسلامِ اموی به جای اسلام نبوی، بعدهها معاویه را برای نیلِ به مهمترین مقصدش یعنی اخذ بیعت برای ولایتعهدی یزید بسیار کمک کرد. معاویه در دوران خلافتِ خلیفه سوم، در شام بسیار قدرتمند شد. نبودِ نظارت بر عملکرد او و در اختیار داشتن بیتالمال مسلمین، و نفوذ فرهنگِ انحرافی در شامات، سبب شد تا شام به سرکردگیِ معاویه بتواند در برابر حضرت امیرالمؤمنین، خلیفه مسلمین قد عَلَم کند و جریان اصلاحی آن حضرت را ناتمام سازد.
فاز سوم:
معاویه در زمان حیاتش در یک اقدام بیسابقه برای پسرش یزید که رسماً شراب مینوشید و با بوزینگان و سگان خو گرفته بود، اقدام به اخذ بیعت نمود. در این مسیر موانع فراوانی بر سرِ راه او قرار داشت. افرادی را که با این سیاست مخالف بودند، منطقا به چهار دسته متفاوت قابل تقسیم اند:
- مخالفانی که اهل سازش بودند. (دسته اول)
- مخالفانی که اهل سازش نبودند. (که این دسته خود به 2 دسته تقسیم میشود):
- مخالفانی که طرفدار حضرت امیر بودند (دسته دوم)
- مخالفانی که طرفدار حضرت امیر نبودند. (این دسته نیز به دو دسته تقسیم میشود):
- قدرت طلبانِ اموی (دسته سوم)
- قدرت طلبانِ غیراموی(دسته چهارم)
نحوه برخورد معاویه با دسته اول، روش تطمیع بود. وی نسبت به سه دسته دیگر، سیاستِ ترور را مدنظر قرار داد. تبعید و حبس نیز راههای دیگری برای مقابله با این سه گروه مخالف بود.
دسته اول: سازشگران
- عبدالله بن عمر: صد هزار درهم از معاویه گرفت و سکوت کرد. وی پس از جریان کربلا رسماً با یزید بیعت هم کرد.
- منذر بن زبیر: صد هزار درهم گرفت و اقناع شد، ولی با این حال انتقادهای خود را نیز بیان کرد. طبری در تاریخ، هم به دریافت رشوه و هم به انتقادهای او نسبت به خلافت یزید تصریح کرده است. وی یزید را میگسار میدانست و میگفت که او در حال مستی نماز میگزارد.
دسته دوم: اهل بیت و یاران مخلص ایشان
این گروه که مهمترین و سرسختترین مخالفانِ معاویه و سیاستهای او بودند، مدتها پیش از اظهارِ ولایتعهدیِ یزید از میان برداشته شدند. با وجود این افراد معاویه نمیتوانست این ولایتعهدی را تثبیت نماید. عمرو بن الحمق الخُزاعی که از قاتلان خلیفه سوم و از یاران مخلص امیرالمؤمنین علیه السلام، و فرمانده قبیله خُزاعه در صفین و از رؤسای شرطه الخمیس حضرت در کوفه بود، و هم چنین حُجر بن عَدیّ که از مجتهدان و بزرگان کوفه و از یاران مخلص حضرت امیر بود، توسط معاویه و عمّال او به شهادت رسیدند. میثم تمار از این دسته محبوس شد. سرآمد این گروه، حضرت امام مجتبی بود که توسطِ جعده و به تحریص معاویه مسموم شد و به شهادت رسید. معاویه برای به شهادت رساندنِ امام مجتبی دو دلیلِ عمده داشت:
1. طبق مفاد صلحنامه، خلافت باید پس از معاویه به امام مجتبی میرسید، پس در نتیجه با زنده بودنِ امام مجتبی ولایتعهدیِ یزید بیمعنا بود.
2. اهل حجاز و مدینه با وجود امام حسن راضی به بیعت با یزید نمیشدند. احنف بن قیس از مشاوران تأثیر گذار بر معاویه، به او گفت: «إن اهل الحجاز و أهل العراق لا یرضون بهذا و لا یبعایعون لیزید ما کان الحسن حیّا.»
بنابراین معاویه هیچ راهی در برابر خود نمیدید، مگر اینکه آن حضرت را از میان بردارَد. زمخشری میگوید: «جعل معاویه لجعده بنت الاشعث، إمراه الحسن مائه ألف حتی سمته.» و مسعودی همین مطلب را با تفصیل بیشتری نقل میکند و علاوه بر صدهزار درهم، وعده ازدواج با یزید را نیز در آن متذکر میشود. ابن قتیبه و زمخشری تصریح میکنند که معاویه با شنیدنِ خبرِ شهادت امام حسن مجتبی به شدت خوشحال شد و سجده شکر به جا آورد: «أظهر فرحاً و سروراً، حتی سجد و سجد من کان معه.» و این دومین باری بود که خبرِ شهادت یک امامِ معصوم، با سجده شُکرِ فرد یا افرادی از امت اسلامی همراه میشد. ابوالفرج اصفهانی از اندیشمندان برجسته و مورد اعتماد اهل تسنن با سند صحیح نقل کرده است که همسرِ پیامبر که در فتنه جمل در برابر حضرت امیر ایستاده بود، با شنیدنِ خبرِ شهادتِ آن حضرت سجده شکر به جا آورد. این سجدههای شکر که برای نخستین بار توسط یک فرد و سپس توسط گروهی معدود صورت پذیرفت، مقدمهای است برای آن نمازِ شُکری که جماعتی از امت پیامبر به شکرانه قتل و غارت و هتکِ عزیزانِ پیامبر در کربلا به پاداشتند.
دسته سوم: قدرتطلبان اموی
- سعید بن عثمان فرزند خلیفه سوم: مردم مدینه بر این باور بودند که پس از معاویه، او خلیفه خواهد بود. هم چنین او نزد بنیامیه نیز از جایگاه ویژهای برخوردار بود و با وجود او هرگز نوبت به یزید نمیرسید. سعید در خصوص خلافت یزید صراحتاً با معاویه مخالفت کرد وی رسماً خود را محق به خلافت و افضل و اولی از یزید بر میشمرد. لذا معاویه چارهای جز از میان برداشتن او نداشت. اما ترورِ او در مدینه موافقِ مصلحت نبود. در نتیجه معاویه تصمیم گرفت به بهانه ولایتِ خراسان به نوعی او را از مدینه تبعید کند. پس او را والی خراسان قرار داد. این کار علاوه بر آن که سعید را از میانِ طرفدارانش جدا میساخت، حسنِ ظنِ معاویه را نیز به او نشان میداد. سرانجام آنگاه که سعید به خراسان رفت، از جانب حکومت معاویه غلامان و اطرافیان وی را تحریک کردند که سعید را به قتل برسانند؛ سپس به جهت اخفای راز ترور او، به آن غلامان دستور داده شد تا یکدیگر را بکشند و این اتفاق هم افتاد و کسی دیگر از آنان باقی نماند!
- زیاد بن ابیه: وی نیز در نامه ای مخالفت خود با یزید را به معاویه متذکر شد و اظهار داشت که شرابخوار و بوزینهباز و سگباز و اهل طربی چون یزید را مردم به عنوان خلیفه نخواهند پذیرفت. پس از این سخنان، معاویه به شدت از او به خشم آمد و هفته ای نگذشت که زخمی در دست او به وجود آمد که به مرگ او انجامید.
دسته چهارم: قدرتطلبان غیراموی که رابطه شان با اهل بیت خوب نبود
- سعد بن ابی وقاص: وی که در جریان ترور پیامبر پس از غدیر خم دست داشت و نیز در شورای شش نفره عثمان حاضر بود، جایگاهی برای خود مد نظر داشت که آن جایگاه سبب شده بود که چندان به معاویه اعتنا نکند. با این وصف، میزانِ اعتبار امثالِ یزید در نگاهِ سعد بن ابی وقاص کاملا روشن میشود. معاویه سعد را مانعی بر سر راهِ اعمالِ سیاستهای خود میدید. چرا که وی گاهبهگاه با بدعتهای معاویه مخالفت میکرد. فیالمثل وی حضرت امیر را سب و لعن نمیکرد که این امر بر معاویه دشوار بود. سنن ترمذی و سایر منابع مهم اهل تسنن نقل کردهاند که وقتی معاویه وارد مدینه شد، سعد نیز چون بسیاری از شخصیتها به دیدن او رفت و مشغول گفتوگو شدند تا جایی که معاویه به او گفت: تو چرا ابوتراب را لعن نمیکنی؟ و سعد در پاسخ گفت: فضائلی درباره علی از پیامبر شنیدم که تا آنها در ذهنم هست، هرگز چنین کاری نمیکنم. معاویه از پاسخ سعد عصبانی شد و مجلس را با نارحتی ترک کرد. بدیهی است با وجود چنین شخصی معاویه نمیتوانست نقشه ولایتعهدی یزید را به خوبی به ثمر بنشاند. بنابراین وی را با سم به قتل رسانید.
- عایشه: مخالفت وی با ولایتعهدی یزید را شیعه و سنّی نقل کردهاند. طبق نقل اهل تسنن، معاویه به دیدار عایشه رفت و خلافت یزید را قضائی از قضاهای الهی برشمرد که مردم در آن حق اظهار نظر ندارند. عایشه به معاویه گفت: از خدا بترس. کدام عهد و پیمان؟ به جای بزرگان تصمیم نگیر و در مورد ایشان تعجیل نکن.در منابع شیعی نیز مخالفت عایشه با معاویه مطرح شده است. بنا به نقل کتاب صراط مستقیم، عایشه از معاویه پرسید: آیا خلفای پیش از تو برای فرزندانشان بیعت گرفتند؟ معاویه گفت: نه! و سپس عایشه از او پرسید: پس تو در این کار به چه کسی اقتدا کردی؟ و در این هنگام معاویه خجالت زده شد. پس از آن عایشه تصمیم گرفت به دیدار معاویه رود که معاویه با کندن چاهی در مسیر او، وی را به قتل رسانید.
- عبدالرحمن بن ابی بکر: وی که در دوره جاهلیت، عبدالعزی خوانده میشد و با اسلام بسیار سرِ ناسازگاری داشت، نسبت به ولایتعهدی یزید مخالفت فراوان نشان داد. در ابتدا معاویه برای او صد هزار درهم فرستاد که او قبول نکرد و گفت: دینم را به دنیایم نمیفروشم! ابن عبدالبر اندلسی در «الاستیعاب»، از کتب معتبر رجالی اهل تسنن مینویسد که چند روز پس از امتناع عبدالرحمن از دریافت پولی که معاویه برای او فرستاده بود، عبدالرحمن مُرد! ابن اثیر میگوید: وقتی که مروان خبر ولایتعهدی یزید را به مردم مدینه داد، عبدالرحمن صراحتاً معاویه و مروان را کذاب برشمرد، و گفت که شما تصمیم دارید خلافت را به پادشاهی مبدل کنید. مروان دستور داد او را بگیرند، لذا جهت حفظ جان خود به خانه عایشه پناهنده شد. طبری در تاریخ مینویسد که معاویه به عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند قطعاً تصمیم گرفتم که تو را بکشم! و بعد از این سخن مدتی نگذشت که عبدالرحمن مُرد.
- عبدالرحمن بن خالد: وی فرزندِ خالد بن ولید و از بزرگترین پرچمداران معاویه در صفین بود. ابن عبدالبر اندلسی میگوید که وقتی معاویه از مردم شام نظرشان را درباره خلافت پس از او پرسید، همگی متفق القول گفتند: «ما عبدالرحمن بن خالد را به جانشینی شما انتخاب میکنیم.» این نظر برای معاویه سخت گران تمام شد. اما آن را مخفی داشت تا عبدالرحمن بن خالد، بیمار شد. معاویه به طبیب یهودیِ خود که برای معالجه عبدالرحمن فرستاده بود، دستور داد تا سمی کشنده در داروی او بریزد. ابن عساکر مینویسد آن طبیب (ابن اَثال) این کار را به ازای معاف شدن از پرداخت مالیات و عوارضی که از غیر مسلمین دریافت میشد، انجام داد. ابن عبدالبر در ادامه مینویسد که مهاجر برادر عبدالرحمن پس از کشته شدن برادرش مخفیانه وارد شام شد و به همراه غلامش آن طبیب را کشت و این مطلب از موارد مشهور میان اصحاب تاریخ و رجال است. معاویه نیز او را گرفت و به زندان افکند، و تا معاویه زنده بود او در حبس بود.
و این گونه بود که معاویه با ترور افراد متعددی، راه را برای خلافت یزید هموار کرد. و یزید فرزندِ خلفِ او با واقعه کربلا اهدافِ سلف خود را جامه عمل پوشانید. لذا خلفای ثلاث و معاویه، هر یک به قدر خود در رخداد عاشورا سهیم بودهاند.
پانوشت:
- قرآن کریم مودت به نزدیکان پیامبر را، به عنوان اجر رسالت پیامبر از مسلمین اینگونه درخواست کرده است: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی»
- بنا به نقلِ صحیح مسلم، از معتبرترین کتب حدیثی اهل تسنن، پیامبر در روز غدیر این مطلب را سه بار تکرار کردند.
- مقتل الحسین (علیه السلام) للخوارزمی 2 : 34، اللهوف : 172 مختصراً، البحار 45 : 53، العوالم 17 : 295
- بحار 59:45
- اللهوف : 180، مثیرالأحزان : 77 و 84، البحار 45 : 58، العوالم 17 : 303
- روشن نیست که حضرت خود شخصا به جای نام ابوبکر و عمر، فلان و فلان گفته است، یا اینکه در مقام نقل اینگونه گزارش شده است. والله اعلم
- فی العقد الفرید 3 : 62، و أبوبکر الجوهری فی سقیفته بروایة ابن أبی الحدید 3 : 120
- تاریخ طبری ج2، ص 449
- العقد الفرید 63:3
- تاریخ طبری 1827:1، چاپ اروپا
- نثر الدر، للآبی، ج1 ص 123
- همان ص 113
- اگر چه رابطه عبدالرحمان بن عوف و خلیفه سوم رابطهای خوب و استوار بود، اما پس از عام الرعاف کدورتی شدید و اختلافی بزرگ میان این دو واقع شد که کار را به جدایی افکند و عبدالرحمان در حالی که از عثمان غضبناک بود، در دوران خلافت او جان سپرد.
- الأغانی 355:6، تاریخ دمشق، ابن عساکر، 409:6
- شرح النهج 4 : 51
- تاریخ طبری ج4 ص 366 :إنّه قد اجازنی بمأئه الف، و لا یمنعنی ما صنع بی أن اخبرکم خبرة، و الله إنه لیشرب الخمر و الله إنه لیسکر حتی یدع الصلاة.
- تاریخ الخلفا ، ابن قتیبه دینوری، ج1 ص 191
- ربیع الابرار، 4/ 208-209
- مسعودی، مروج الذهب، 713:1
- الامامه و السیاسه، 196:1، ربیع الابرار: 186:4
- مقاتل الطالبین، ابوالفرج الاصفهانی ج1 ص 16
- وفیات الاعیان 389:5
- تاریخ یعقوبی: 237:2
- تاریخ یعقوبی:235:2، سیراعلام النبلا، 496:3، تاریخ مدینه دمشق، 203:19
- ر.ک: المحلی ابن حزم، و بحارالانوار مجلسی
- سنن ترمذی: 301:5، شرح مسلم: 175:15، فتح الباری: 60:7، السنن الکبری للنسائی: 107:5، الإصابه: 468:4، اُسدالغابه: 24:4
- مقاتل الطالبین ص 80، شرح نهج البلاغه:49:16
- تاریخ الخلفا، ابن قتیبه دینوری، ج1 ص 158
- الصراط المستقیم، علی بن یونس عاملی، 45:3
- الکامل فی التاریخ، 506:3، وقایع سال 56
- تاریخ طبری، 226:4
- تاریخ مدینه دمشق: 215:16.
- الاستیعاب، 830:2
- تاریخ مدینه دمشق: 215:16